خادم حضرت زهرا س، وقتی |مادر| آدم باشد آدم ذوق میکند!
با صورت گل انداخته وارد اتاق شد، همین طور ک خط چین لب هایش تا گوش هایش باز بود، و آن مروارید های سفید خوش می درخشیدند، از من گذشت و سمت اتاق خواب رفت؛ من نیز در این لحظه، کاملن عدم توجه را حس کردم و اصلن هم ب من برنخورد! با وجود اینکه کنجکاوی نسبت ب چشمان برق انداخته اش خوره شده بود ب جانم! اما ب هیچ وجه، ب خودم زحمت ندادم از جایَم بلند شوم و همراهش بدوم و سوالات مکررم را بپرسم،، البت هیچ هم بعید نیست، بنده ذاتا" دختر خوبی هستم[آیکون خود تحویل گیری، بعله!]
خلاصه اینکه خانم مادر بعد از مدتی از اتاق خواب ب سمت ما تشریف فرما شدند و چشمانش از حضور ما دایره ای شکل شد ولی بلافاصله از آن حالت خود را خارج نمود و همچون کودکی ک املایش را بیست میگیرد، با همان ذوق و هیجان فرمود: "میدانی از امروز خادم حضرت زهراس شدم؟،، افتخار پیدا کردم در برنامه عزاداری چند روزه خانم، در عصمتیه از مهمانان پذیرایی کنم،، خیلی خوب است، نه؟! همیشه دوست داشتم بزرگ عصمتیه ب من این اجازه را بدهد،،"
و من اعتراف میکنم ک حسرت در چشمانم نمایان شد، و بغض سراسر وجودم را فرا گرفت..
اینگونه مادری داریم!
- ۹۲/۱۲/۲۸
خداوند سایه شون رو بر سر شما مستدام بداره
خیلی قدردان باشید