یا قابضُ یا باسط ،،*
قبل از نوشتن، آن چیزی کِ موجب میشود تا شما حرف هایتان را درجا خفه کنید و اصلن بِ حرف هم نکشانیدَش! این است کِ بِ تفکراتِ ساندویچی1 خود رجوع میکنید،، سپس گمانتان بِ اینجا قد میدهد کِ خواننده بعد از خوانده شدنِ تان، چه حسی میتواند نسبت بِ شما پیدا کند! و آیا این صحیح است؟
همین میشود کِ برگه ی دلتان را خط اندازی کنید و اصلن حرف هایتان را بِ فراموشی بسپارید،، اینجا شش دنگِ تان جا میفتد کِ بله! موجباتِ همه ی لحظاتی کِ احساس خفگی میکردید بِ گردنِ همین چند خط فکری ِ دَرهم و بَرهمِ تان است،،! فکر های نابجایی کِ همه ی حالتان را پریشان کرده اما فرصتِ بازگو کردنِ شان هم نمیدهد،،
داشتنِ یک همچین ذهنی، آن هم درست زمانی کِ دچار دغدغه های پراکنده ای هستید، یعنی نهایتِ اسارت میانِ بازیگوشی بغض هایی کِ مدام بر دل و روحتان میکوبد،،
» هم اکنون روحِ مان در حالِ متلاشی شدن است، این اصلن شوخی نیست!
» دیروز، زمانِ برگشت از دانشگاه(همان مبدأ تحولاتِ خودمان)
وقتی در پیاده رو قدم میزدم
تمامِ سعیَ م این بود از خودم جلو بزنم!
از سایه ی سیاهی کِ افتاده بود جلوی پاهایم،،
1: تفکراتِ ساندویچی همان خوردنی های آماده ایست
کِ هضمِ شان باعثِ ورمِ معده تان میشود
متوجه اید کِ /؟/
* عنوان: این گرفتگی ه دل، چرا باز نمیشود خدایاجان ؟
+ پیکچر با روحیاتِ مان سنخیتی ندارد، در حالِ حاضر!
+ خیلی شنیدنی .. خیلی {+}
- ۹۲/۰۷/۱۰