صلاح کار کجا و من خراب کجا !
- ۹۲/۰۹/۲۹
ی صندلی لهستانی قهوه ای سوخته + ی میز قهوه ای سوخته + ی رومیزی چارخونه ی قرمز +ی گلدون با گلای رز قرمز + ی کتاب از نادر ابراهیمی + ی فنجون چای + .. حالا همینجور بچین .. بعدش منمـ دعوت کن لفطن !
چیزای دوست داشتنی مثل سکوت !
...
ینی می خوای بگـی یکی از فانتزیامـ داره محقق میشه ؟! میتونیمـ پشت اون پنجره یه کارگاه داستان خوانـی راه بندازیمـ .. "من ِ او " همـ می خونیمـ سید علـی صالحی همـ .. قیصر که نگو .. اصلا تو هوای کتابا نفس بکشیمـ .. به نظرت میشه عایا ؟!
:)
عاقا پس نمیدمـ .. مال ِ خودمه .. خود ِ خودمـ p:
خ ُ همینکه همشو بخونیمـ خودش ناخودآگاه میشه کارگاه دیگه !
ماهـی جان چطوری دوستمـ؟!
پس چایی چی شد ؟!
از بس که از فراق تو دل نوحه گر شده
روزم به شام غربت و غم تیره تر شده
آزرده گشت خاطرت از کرده های من
آقا ببخش نوکرتان دَردِسَر شده
تنها خودت برای ظهورت دعا کنی
وقتی دعای من ز گنه بی اثر شده
از شام هجر یار بسی توشه می برد
آنکس که اهل ذکر و دعای سحر شده
بودم مریض و روضه ی تو شد دوای من
حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده
رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی
حالا بیا که آخرِ ماه صفر شده
بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا
حالا زمان ندبه به داغی دِگر شده
یَثرب برای فاطمه نقشه کشیده است
یَثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده
باید که بعد از این به غم مادرت گریست
فصل شروع ماتم خیرُالبشر شده
از شعله های پشتِ در خانه ی علی است
گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده
آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند
لطمه دگر به چهره ی دختر نمی زدند
صبور باید بود شاید ..
+ جدا چجوری باید فرار کرد ؟!
+ از اون شیشه رنگی رنگیا .. فک کنمـ بشه داشته باشی