،، یاد/دآشتــ هـآے گـُم شـלه/

_بسم رب مهربانی ها_

تخیل بال پرواز است؛ وحی و الهام هم مےتوانند رحمانے باشد و هم شیطانے؛ خیال هم مےتواند مثل کبوترهاے سفید در آسمان آبے حریت پرواز کند، و هم مےتواند مثل خفاشے سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره وارونه آویزان شود.

» سید اهل قلم، شهید آوینی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۸ ب.ظ

دیروز اینجا یک پستی گذاشتم از اوی غایبِ دوست داشتنی ام؛ یک پستی ک مدت ها قبل دوست داشتم برایَش بنویسم اما هربار نمیشد،، یعنی یک جورهایی نمیخواستم بشود،، دیروز ک برایش واژه ردیف میکردم دلم میلرزید، مدام احساس میکردم یک جای کار میلنگد، اما اهمیت ندادم وَ پست را ثبت کردم، نه در صفحه ی اول! آن را لینک دادم ب صفحه ی نچسبیده ب صفحه ی اول!!

امروز وقتی هشدار موبایلَم، سالگرد شهادت تو را، آسد آقا*1 ویبره میرفت، احساس کردم دلم برایت خیلی تنگ شده، یک سال پیش همچین روزی یکهو آمد وسط یادم؛ قول داده بودم مثل خودت مفید باشم، مثل خودت زیبا بنویسم، اما نمیدانم چه شد که قولم فراموش شد،، حالا یادم آمده که هیچ وقت پای قول هایی هم که ب خداجان دادم نماندم.. بعد فهمیدم چرا دیروز دلم میلرزید، چرا یک جای کار میلنگید!

امسال که راهی ه راهیان نور شدم، از دوکوهه با حاج احمد*2 عهد دوستی بستم، همانجا تو را هم یادم بود؛ برای حاجی از تو گفتم، گفتم یکسال پیش با هم دوست شدیم،، ب حاجی گفتم: امسال قول میدهم یادم باشد که تو حواست ب من هست _ب حاجی میگفتم_ گفتم یادم باشد که میبینی ام، و من دوست ندارم دوستم ببیند دل مشغولی هایم کوچک اند، دوست دارم دوستم ب من افتخار کند. بعد آمدم اینجا آن پست را برداشتم، همان که یک جای کارش میلنگید!

دیشب در خانه ی زهرا، همان که سردرَش نوشته _خط تیره_ دیدم که زهرا اینطور گفته است: "در پس ذهنش می داند صاحبی دارد که گمش کرده. که دلش میخواهد شب ها بنشیند درد های کوچک دلش را سر ببرد برای دردهای بزرگ دل او" ،، انگار خودِ حرف های نگفته ی من بود، مثل همه ی حرف های نگفته ی دیگر که شب ها توی ذهنم انفجار ب پا میکند، خواب از چشمانم میگیرد، جایش اشک مینشیند،، 

آسد آقا! کمکم کن، کمکم کن که من هم بنویسم، مفید بنویسم! مثل تو، مثل چمران،، مثل همه ی آن هایی که راه بلدند، کمکم کن،،


ز.ن:

*1: امروز سالگرد شهادت سید اهل قلم

_ شهید مرتضی آوینی

است. +

*2: حاج احمد همان جاوید الاثری ست

که توسط نیروهای اسرائیلی ربوده شد.

_حاج احمد متوسلیان_  +

  • ۹۳/۰۱/۲۰
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ

نظرات (۱۴)

خوشا به حال شهیدان که سید اهل قلم شان شمایید ...

پاسخ:
:)
  • خارج از چارچوب
  • خیلی خوشحال شدم از جایگزینی این پست
    پاسخ:
    ما هم خوشحال میشویم اگر نقدی هست زودتر بشنویم!
    دوس دارم منطقی باشم و از سر جَو نگم " به به چقد خوب شد برداشتید، چقد بد بود، آدم باید حرفای خوب بزنه اینا خیلی چیپ بود" و از این دست حرفایی ک بعید نیس گوینده ش پس فردا دقیقا خودش عکس این نظرش یه پست شدیدا عاشقانه بزاره.
    پس،
    میزان خوب بودن یا خوب نبودن اون پست و اون دست پست ها باید با طی یه مسیر روشن و با چارچوب منــطــقـــی بهش پرداخته بشه! نه صفر و صد یی

    با این مقدمه

    نظرم درباره پست فعلی خیلی مثبت ه ینی شخصا واسم قابل استفاده بود
    احسنت ب دغدغه های نویسنده و قول هاش و سطح بالای خواسته ش
    ان شاالله محقق بشه
    پاسخ:
    پست قبلیمو خیلی دوس داشتم .. خیلی ...
    اما صلاح ندیدم باشه ..


    ممنونم..
    اینطور احسنت گفتنا برازنده ی ما نیست.. خدا شاهده !

  • ستاره کاغـذی . . .

  • دلی که می لرزد
    می لرزد
    می لرزد
    می لـ. . . .
    یک روز هم
    از لب طاقچه زنگی می افتد و می شکند . . .
    و آن وقت است که قیمتی می شود . . .
    و آن وقت است که صاحبش می آید و درش می نشیند . .
    و آن وقت است که حتی اگر از "او" ی غایب ات هم بنویسی قلم ات خدایی ست . . .

    + نامه های شهید چمران به همسرش را خوانده ای ؟

    .

    "ای شهید
    ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای
    دستی برآر
    و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش"
    یادش بخیر
    امسال هر گروهی برای هر روز یه جمله می نوشت و میزد به شیشه کنار دستش تو اتوبوس
    منم که چند وقت قبلتر این جمله رو دیده بودم و ب دلم نشسته بود روز اول اینو نوشتم
    اون روز جمله مون اول شد و جایزه بردیم
    و همش بخاطر طهارتی ه که واژه های سید دارن . .
    که به دل می شینن
    همش یادم بود بیستم سالروز شهادتشونه ولی دیروز تو یه حال هوای دیگه بودم کلا . .

    ( سید کمک مان کن برای سر بریدن اسماعیل هامان . . . )

    +++ حاج احمـــــــد . . ه ه ه ه ه ه
    پاسخ:
    اوهوم! خوندم ..


    پرچم آسد آقا بالاااست ...
    خو ما که نخوندیمـ اون پست قبلی رو :(
    .. اما این پست دوست داشتنی بود .. مدت هاست دوست دارمـ مسیر وبلاگمو عوض کنمـ باشد که کمک کنند آوینی ِ شهید ..

    ئه ؟! خونه خانومـِ خط ِ تیره ؟!
    پاسخ:
    :)
    کمک میکنن ..
    ایشالا مفید بنویسید
    همونی که خودتون می خواید.
    پاسخ:
    ان اشاء الله ..
    همچنین 
    هوالفتاح العلیم


    پــروانـه هــا «علی اکبر بقایی»


    http://breeze.blog.ir/1393/01/22/Butterflies
  • ستاره کاغـذی . . .

  • یه صفه A4 واست کامنت گذاشتم دست اخر یه " اهوم " تحویلم میدی ؟ :|:|:|

    + کلاااااااا من از اول وصله ناجور بودم................
    + اونوخ واس بعضیا نیم صفه نیم صفه کامنت میذاره...جواب میده ..
    کلاااااا... :(









    :دی =))

    دیگه حرفی ندارم :|
    پاسخ:
    آخه ما با هم خصوصی داریم :|
    خواستم خصوصی هاشو خصوصی بگم :|

    :(
    :) خدا قوتت بده برای راهی که قول دادی بهشون
    پاسخ:
    بنفسی انت ..
    برای من هم دعا کن...
    پاسخ:
    ب روی چشم /ب شرط لیاقت/

    شما هم ما کوچک ترها را دعا کنید ..
    دغدغه های سید که گوشه ای شان را به قلم کشید ... آنهایم آرزوست ...
    پاسخ:
    ب آرزوتون برسید ان شاء الله ...
    +
    پاسخ:
    رسیدن ب خیر 
    .
  • خانومـِ میمـ
  • سلامـ علیکمـ خانومـ :)
    دعوتید به موج وبلاگی " این پست را برای مادرمـ می خوانمـ"
    پاسخ:
    سلام علیکم 
    :)

    تشکرات وافر


    من اینجا دارم به تو فکر میکنم
    درست وسط جزوه های برهان خلف و مستقیم
    وسط استرس های امتحان فردا
    خیلی منطقی دارم به تو فکر میکنم
    مثل یک قیاس "استثنایی"
    ...
    پاسخ:
    بهترینِ من ..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.