_ سکانس اول /چهارشنبه،30مرداد92/ :
داشت از بیماری کِ افتاده بِ جون ِ حجاب و عفافِ دختران ِ پاکدامن ِ ایران زمین، صحبت میکرد،، خواست برای مربیانِ عفاف و حجاب، از نوعِ رفتار در برابرِ برخورد با این بیماری چیزی بگه کِ مکث کرد،، گفت بفرمائید؛ چشم ها بِ سمتِ خانم ه محجبه وسط ِ سالن چرخید!،،، دختر خانم ه بیست و أندی ساله ای بالحنِ کمی ناآرام، حرف از ریشه یابی میزد، میگفت باید پیشگیری کرد، نه اینکِ شروع کنیم بِ درمان ه ...
انگار یه چیزی وادارم میکرد بِ فکر کردن، کِ تقصیرِ کارها از کجاست/؟!/ یقه ی کدوم موجود ِ سازمانی یا انسانی رو باید گرفت/؟!/ اینکِ کسی رو پیدا کنیم تا بارِ تقصیرات رو بندازیم رو کولِش،آیا ویروس ه بی حجابی کشته میشه/؟!/،،، تو این افکارِ سرگردون و حیرون، دست و پا میزدم کِ صدای استاد رسید بِ گوشم : « افراد سه گروه أند،،، اونایی کِ نمیدونن، نمیتونن وَ نمیخوان،،، ... »
از افکاری کِ دخترَک انداخت بِ ذهنم، سعی کردم بیام بیرون، وَ به راهکار های آقای وزیری بیشتر گوش بدم و عمیق تر شَم! (غرق بودن تو افکار ِ بی نتیجه ی خودم، نذاشت بفهمم آخرِ ریشه یابی بِ کجا رسید!)
_ سکانس دوم /پنج شنبه،31مرداد92/ :
خانم فیاض بخش، با نگرانی و ناراحتی ه عمیقی برامون صحبت میکرد: (از حرفاش لَجَم میگرفت!)
بچه ها، هیچ وقت از یادم نمیره، سال 73 یا 75 بود کِ یه نامه ی سرّی رو بِ دست ِ ما رسوندن، یه روزنامه از لندن کِ یه قسمتِ روزنامه برای تخریب کردنِ ایران، تو 90بند، توضیح داده بود، چند بندِشو یادمه :
+ کاری کنیم ذهنِ مردم نسبت بِ ولایتِ فقیه، آشفته شه،،
+ کاری کنیم مسجد ها خلوت شه،،
+ باید کاری کرد تا لوازم ه آرایشی با قیمت ارزون، و بِ صورتِ فراوون، تو ایران پخش شه،،
و ،،
نتونستم جلوی افکارِ دَرهَمِ ذهنمو بگیرم، فکرم از هر سمتی کِ میرفت، تهش میرسید بِ بچه های بالا!
همون هایی کِ میدونستن قراره چه اتفاقی بیفته و کاری نکردن،، اونایی کِ برای آینده ی شوم ه اون 90بند، دل هم نسوزوندن! چه برسه بِ وقت! ،، اینایی کِ رنگِ چرکین مالیدن بِ رسانه و فیلم و سینمای ایرانِ اسلامی،، آدمای بسیار شریفِ گشتِ ارشادی کِ بیشتر باعثِ عقده ای شدن ِ دخترای نجیبِ ایرانی شدن،، از بچه های بالا بیایم پایین تر و برسیم بِ آدمای بی جرأتِ لوازم و تحریر فروشی، کِ از ترس بِ فروش نرسیدنِ اجناسِ شون، پناه آوردن بِ کیف و دفترای باربی، بنتن، هانامونتانا، برتز و .. برام مسئله ست! اینکه کسایی کِ فیلم های کارتونی ه بعضا" سکسی رو ترجمه میکنن و بانهایتِ خودخواهی، بِ فروش میرسونن، شده نیم مثقال هم بِ روحیاتِ بچه های خودشون فکر کنن!! (حالا بچه های مردم بماند!)
این روزها، خیلی بیشتر برای هدایت شدنِ خودمون و خودشون، دعا میکنم،، این روزها، سفت تر چادرِ مشکیِ ساده ی سرمو نگه میدارم کِ با این بادها حتی نلرزه!! این روزها، یه حسی شبیه دلسوزی1 میچسبه بِ دیواره ی نازکِ دلم، وَ یه باری2 انگار رو دوشم سنگینی میکنه،، این روزها، بیشتر بِ این فکر میکنم کِ واقعا" همسر داری و تربیت فرزند، انقد سخته؟ نشوندنِ همسر پای ماهواره ی اجنبی جماعت، از بی غیرتی ه خانمِ خونه ست، یا از بی عرضه گیش/؟/ پوشوندنِ شلوار با فاقِ 10سانتی پای پسرخان، یا روسری ه 20 سانتی سَر دختر جان! از حسِ زیبایی طلبیِ مادرِ اون چهاردیواری ه یا بی حیاییش/؟/ ،، این روزها، حجم ه فکریم، دستِ رفتارای چهارتا ناخوله مثلن روشنننننفکر، گیر کرده،،

اضافات:
* عنوان: آیه 59 سوره ی احزاب
1: استاد وزیری فرمودن:
میزان تأثیر تبلیغِ ما در مخاطب،
بِ میزانِ تحمل ِ ما نیست!
بِ میزانِ دلسوزی ماست،،
2: بعد از یه دوره آموزشی ه دوروزه
حالا شدیم مثلن مربی :|
وبسایت مربوطه (+)
+ خانم فیاض بخش(+)نماینده ی مجلس
برای دوازده سال .
+بیراه نگفت اینجـــا (+)