میشه شاهی کنی، منو راهی کنی،،
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ
بعضی از حال و هوا های دلت را می خواهی بگویی، اما نمی توانی،، یعنی میتوانی اما نمی گذارد کِ بگویی،، یک موجودی مثل بغض، کِ خیلی هم زنده ست!، نشسته است همین جا، در راه گلو،، بعد، تو عین گداها میخواهی گدایی کنی اما این بغض هی میرود بالا میآید پایین، نمی گذارد، نه نمی گذارد .. آخرش هم یک دامن دانه ی اشک، می ماند روی دستِ دلت ..
من چ جوری زاااار بزنم هشتمین امام،، مهربان امام،، چ جوری؟! آخر جوابِ دلم را چ بدهم ثامنِ ضامن؟! این همه دوری، کی بِ مقصد میرسد دلم؟! کی؟!
» از خیلی قبل تر ها: +
» خیلی قدیمی، اما خیلی با دلم بازی میکنه: +
- ۹۲/۱۰/۱۱