ای قلبِ آشفته؛ آرام، آرام، آرام!
این، تنها قفسِ سینه نیست ک برای تو تنگ است،
تو، در سراسر جهانی چنین ستمگر و بی ایمان، احساس فشردگی، کوبیدگی، دردمندی، نفس تنگی و خفگی خواهی کرد.
در سراسر جهانی چنین ستمگر، چنین بی ایمان.
اما، این قفس، اگر تنگ است و تاریک، درد آفرین و درد بخش...
لااقل خانه ی توست
لااقل، ملکِ توست
لااقل آشنای تو، رفیقِ تو، همسایه ی تو، هم صدا، همسفر، هم سخن، هم پیاله، هم درد و هم آرزوی توست.
اینجا بمان، بنال، بسوز، بمیر...
اما هرگز نگو: شاید آنجا آسوده تر باشم، آرام تر، آزاد تر، بی دغدغه تر، خوشبخت تر، راضی تر...
تو اینجا، در نزدیک ترین فاصله با آسودگی، آرامی، آزادی، خوشبختی و شادمانی جای داری؛ در نزدیک ترین فاصله...
ای قلب! آنچه را ک دیگران تجربه کرده اند تجربه مکن
مگر آنکه خالیِ خالیِ خالی باشی...
» نادر ابراهیمی/ آتش بدون دود/ جلد شش
- ۱۳ نظر
- ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۸