،، یاد/دآشتــ هـآے گـُم شـלه/

_بسم رب مهربانی ها_

تخیل بال پرواز است؛ وحی و الهام هم مےتوانند رحمانے باشد و هم شیطانے؛ خیال هم مےتواند مثل کبوترهاے سفید در آسمان آبے حریت پرواز کند، و هم مےتواند مثل خفاشے سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره وارونه آویزان شود.

» سید اهل قلم، شهید آوینی

۲۹
آذر
۹۲
چقدر دلم میخواهد دنیا را با قدم کودکیَ م طی کنم؛ گام های کوتاه و فاصله های زیاد،، درست مثل زمان برگشت از مدرسه، وقتی از دکّان سر کوچه ذغالخته میخریدم و مسیر پنج دقیقه ای تا خانه، ده دقیقه ای می شد،، از روی جدولِ خیابان، بالا و پایین میپریدم، این پا و آن پا میکردم تا برسم بِ خانه ی پدری..
درست مثل همان وقت ها باید یاد بگیرم برای رسیدن بِ خانه ی اصلی، برای رسیدن بِ صاحب خانه ی دل، بِ خدای ِجان، باید آهسته آهسته گام برداشت،، باید ترشی ه قبل از رسیدن را مزه مزه کرد،، از دست انداز های زندگی، بالا و پایین پرید،، اصلن خیلی این پا و آن پا کرد تا آخرش در یک جایی خیلی خوب، در یک زمان خیلی آرام، بِ او رسید،، با شوق هم رسید،، 

» عنوان: صلاح کار کجا و من خراب کجا ،،، ببین تفاوت ره کز کجاست تا ب کجا
/همین جوری بی ربط :| /

*1 یه چیزایی هست،کِ وقتی باهاش کاری نداری
کارت دارن،، 
وقتی روتو ازش بر میگردونی، از روت رد میشن،،
از اینا چطوری باید فرار کرد؟
*2 اینارو یادت بمونه: بی هدف نباش،
چیزی رو کِ دوسش داری، ساده از دستش نده،،
برا خودت یه نقطه تعیین کن
تا نرسیدی بهش ول کنش نباش..
حالتو خوب کن، حالت باید خوب باشه،،
خیلی خوب،،
*3 ممم،، خونه هایی کِ پنجره های چوبی ه سفید داره
با شیشیه های رنگی
خیلی دوس دارم،، خیلیاااا ..
ینی میشه ازینا داشته باشم؟!! :)
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۵
آذر
۹۲

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۱
آذر
۹۲

نمی دانم کی و کجا چه کاری کرده ام کِ حالا دستِ دلم را گرفتیُ کشان کشان بردی ام درِ خانه ات؛ در را برایم گشودیُ مرا نشاندی پای سفره ی سبز زیارتِ عاشورا،، حالا هرروز وقت غروب دعوتم میکنی پای همین سفره؛ یادِ معجر عمه می اندازی بِ جانمُ بعدَش هزار بار لعن گفتن لنگان لنگان میرسد بِ زبانمُ یک سال سالخورده تر میشود دلم،،*1 آهسته آهسته یادم می آوری کِ قرار همان قرار استُ یک آقایی باید کِ بیایدُ همین میشود همه ی آرزویَم تا بمانمُ نمیرمُ پا در رکابش "یالثارت الحسین" بگویم،،*2 آخرش هم دلم را بِ شفاعتت خوش میکنیُ اشک ریزان راهیَم میکنی کِ برو، این هم از رزقِ امروزت،،*3 لبخند بِ لبم می نشیندُ بیتاب می ماند نگاهم تا فردا کی بیایدُ بازهم دستِ دلم را برداریُ بنشانی اش پای همین سفره سبز،، نمی دانم؛ نمی دانم کی و کجا چه کاری کرده ام کِ رزق و روزی ام شده زمزمه ذکر تو یاحسین،،

*عنوان: داریم با حسین حسین پیر میشویم

خوشحال از این جوانی از دست داده ایم،،

*1:فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ..

*2:وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْکُمْ..

*3:اَللّهُمَّ أرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ..

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۱۶
آذر
۹۲

رفقا!

یاد بگیریم « زندگی » دیگران به ما ارتباطی « نـَـدارد » ..!


راست گفت، نگفت؟

*وافی

» بعد نوشت: همسایه های عزیز بلاگفایی،

 وبلاگ های شما برای بنده حقیر باز نمی شود،،

در صورت بازشدن هم با مشکلات نظر دهی رو بِ رو می شوم،، 

حالا بگوئید چ کنم آیا؟

  • ۱۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۰۰
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۱۲
آذر
۹۲

دل در دلم نبود برای گفتن،، حرف بود، توان بود، اما چیزی کِ باید می بود نبود! کلمه نبود،، انگار خرمن واژه ها را کسی از قبل در ذهن آشفته ی من بِ آتش کشیده بود،، با هر کلمه ای کِ می سوخت، حرف های ناگفته، خاکستری تر می شد، پودر می شد، سیاه می شد، روی دلم پهن می شد،، وَ من محکوم بِ سکوت میشدم، بِ جرم جارو کشیدن کلمه های نیم سوخته نیمه جان،، و اشکی کِ بِ لبه ی پرتگاهِ پلک های لرزانم می رسید و نمیرسید،، لحظه ی چکیدن بود و نمی چکید،، بغض سنگینی حاکم بود،،

حالا این منِ تنها نبود کِ تنها بود! کلمه ها نیز دست بِ کار شده بودند وَ هریک بِ تنهایی، تنهایی را فریاد می زدند،، و این سه نقطه ها، و این سه نقطه های بی زبانِ با احساس، چه هنرمندانه زیبایی سکوت را دوچندان میکنند اگر پایانِ این بغض های ناتمام باشند،،

درِ گوشی : {+}

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۶
آبان
۹۲


» من ، عهد بستم
هر روز قبل از بیدار شدن آفتاب
برای سلآمتی تو
بِ استقبال شکوفه های صلوات بروم،،
برای رجعت حسینعشتاب کن یابن الحسنعج..

*
عنوان: قسمتی از زیارت عاشورآ
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۵
آبان
۹۲

کسی کِ دنیا خلاصه ای از او بود برای تو؛ حالا در گذشته هایت رها شده،،

من، پشتِ شیشه ی نمناک از بارانِ پاییزی، با فعل های عدم و نبود و فراموشی، بازی میکنم،، فکر میکنم،،

یعنی میشود لا بِ لای روزهای روشنِ جدیدت، بِ قدر لحظه ای! یادی از اویِ مهربانِ گذشته هایت نباشد/؟/

*عنوان: سیدعلی صالحی

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۴
آبان
۹۲

غَمِ ت بیچارمون کرد یاحسینعلیه السلام

*عنوان: قسمتی از زیارت عاشورا

» بعد نوشت: اینجا را بخوانید +  

  • ۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۸
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۲
آبان
۹۲

اینکه داغ باشی و بسوزی _ولی_ قلمت نای عاشورا نویسی نداشته باشد،، خیلی بد است، خیلی.. اما/!/

اینکه بمیری برای حال و هوای رباب، یا حتی از دل خجلت زده ی حسینعلیه السلام بغض کنی، بــدتــر! یک یاعلمدار بگویی و بعدش یکریز اشکت بریزد،، خیلی خوب است، خیلی..

* عنوان: یانفس من بعد الحسین هونی، وبعده لا کنت أن تکونی،،

_ای جان بعد از حسین باید کِ بی ارزش شوی و بعد از او دیگر نباید باشی/فنا شوی/_

  • ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۱
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۱۵
آبان
۹۲

1. از وقتی برق چشمانت را، همراه با لبخندِ از سر ذوقت دیدم؛ وقتی حلقه ی پیوند آسمانی أت را با آقا رسولِ طلبه نشانم دادی و میخ ایستادی تا ماچَت کنم،،، از همان وقت تا حالا، خوشحالم :)

بماند کِ مدام لحظه های با تو بودن از جلوی ذهنم عبور می کند، و من بدون اینکه بخواهم خیره می مانمُ، بِ تو فکر میکنم،،

» این هدیه ناچیز من، تقدیم بِ تو فاطمه ی خوبِ من و همسر گرام {+}، دستِ راستِ مبارکت بر سر مجردهای گرامی :|

92.8.12


2. غریبانه گوشه اتاق کز میکنم، و روی زانو هایم جمع می شوم،، حجم بغض برایم سنگین است،، روی نام تو مکث می کنم،، ناخودآگاه اشک دانه ها یاد سرسره بازی شان روی گونه های بخشنده ی رنجورم می افتند و دانه دانه می ریزند،،

بِ تندی صفحات اعمال روزانه أم را ورق می زنم تا نخاله ای کِ مانع شد آن شب از روضه حضرت مسلمع جا بمانم را پیدا کنم،، دستم بِ جایی نمی گیرد،، نامت را تکرار میکنم تا جان بگیرم /یا حسین ع/ ،،

92.8.13

* گرفتارت شدم خانم .. بِ دادم می رسی /؟/

* عکس از پوریا امامی


» پر بیراه هم نگفت، بخوانید،، {+}

» گوارای وجودِتان، دعایی حواله ی دلمان کنید،، {+}{+}

» تا وقتی دشمنِ خداست،، دشمن ماست،، {+}{+}{+}{+}


  • مـَـ ه جَـبـیـטּ