،، یاد/دآشتــ هـآے گـُم شـלه/

_بسم رب مهربانی ها_

تخیل بال پرواز است؛ وحی و الهام هم مےتوانند رحمانے باشد و هم شیطانے؛ خیال هم مےتواند مثل کبوترهاے سفید در آسمان آبے حریت پرواز کند، و هم مےتواند مثل خفاشے سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره وارونه آویزان شود.

» سید اهل قلم، شهید آوینی

۰۱
مهر
۹۲

امروز ک با صدای بلند جلو بابا و مامان گریه میکردم.. خیلی بیشتر آروم تر بودم.. تا شب هایی که رو بالش خیس ه اشک، غلت میزدم..

امروز کِ جلو خواستگارم بغضَ م گرفت! اصلن خجالت نکشیدم.. اصلن احساس بچگی نکردم..

امروز تپش ه قلبم اصلن آروم نبود..

اشک هامم اصلن آهسته نبود..

هق هق..


امروز خیلی بهم سخت گذشت.. اینو تو تقویمم تیک میزنم که یادم باشه.. امروز روزی بود کِ باورم نشد رویاهام "نبود" شد.. نبودِ نبود..


  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۵
شهریور
۹۲

امام رضاعلیه السلام فرمودند:

هرکس مرا با دوری راه زیارت کند، و از راه دور بِ زیارت من آید، در روز قیامت، در سه جایگاه بِ یاری او خواهم آمد تا او را از ناراحتی های آن حال نجات دهم:

     اول _در آن هنگام کِ نامه ی اعمال از جانب راست و از جانب چپ پخش می شود_

     دوم _در آن هنگام کِ از صراط می گذرد_

     سوم _در آن وقت کِ بِ پای میزانِ عمل می رسد و عمل او را بررسی کرده و می سنجند_

 

 

* از غلامانِ شما هم میتوان دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمامِ اهل بیت خویش حساسی ولی

جانِ زهراسلام الله علیها_چون شنیدم کِ بِ مادر بیشتر،،،

امام رضا ع


*  ما درِ خانه ی سلطان، سر و سامان داریم،، هرچه داریم ز آقای خراسان داریم _قاسم نعمتی_

{+}


دلانه ها:

1: میلاد مبارک،،، عیدتان دلآنه، دلتان عیدانه J

2: پیام بَرِ خوبی هاصلی الله علیه و آله :

من أحب ان یلقی الله ضاحکا ستبشر افلیتول علی بن موسی الرضا

_ هر ک دوست دارد خداوند را با لبی خندان و چهره ای شکوفا دیدار کند،

علی بن موسی الرضاعلیه السلام و ولایتَش را بپذیرد _ بحار 360-296


عذر نوشت :

» مشغله های ذهنی، همیشه وقت گیرند،، دغدغه های ناآرامِ دل و روحم را کِ رام کنم! حتمن جوابِ محبت هایتان، پای پست قبلی را میدهم و البت فرصتی فراهم میکنم برای سَر زدن بِ همسایه ها،، بلکه توانسته باشم  /حداقل/ حق ه همسایگی را رعایت کنم..


  • ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۶
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۱۷
شهریور
۹۲

معصومیتِ پنهانی ه دخترکی خیره سر، دست انداخته بِ دامن ه مهربانی های شما،،

با چشمانی کِ همه ی حجمـِ اشک را سفت نگه می دارد تا بِ گونه هایش مجال ه پناه دادن ه قطره های درشت ه سنگین از درد را ندهد،، کِ نکند پدر نگران ه دل آشوب بودن ه دخترک شود،، کِ نشود از لرزش ه لبان ه مایل بِ سرخ ه دخترک، بغض ه مادر هم بشکند،،

دخترکِ خیره سر، همچنان مات می ماند بِ قابِ تصویرِ پخش ِ زنده صدا و سیما/!/،، در دلش زمزمه می کند:

" السّلامـ علیکِ یا فاطمه ی معصومه  ،، "

با نفسِ عمیقی کِ می کِشد، همه ی بغض را یکجا قورت می دهد و دوباره غرق می شود در تنهایی های پر از یادِ شما،،



فاطمه ی معصومه

 

مهمـِ روز/باتأخیر/:

* آسمان وقفِ نگاهت دختر،  روزَت مبارک {گل}

 

کاملن بی ربط:

* از وقتی دایی پدرم مرحوم شدن(دو هفته پیش)

مدام از خودم می پرسم،  اندازه أت چقدر است؟

چقدر توانستی لبخندِ آقا را برای خودت، جمع کنی؟

کِ اگر فرشته ی خدا عزرائیل آمد سراغت،

هول نکنی!، مِن مِن نکنی!

یک وقتایی هم کز میکنم گوشه ای و با خودم میگویم:

اگر بمیرم، کسی هست از نبودنَم، گریه کند؟!

اصلن توانستم بِ دیگران /محبت/ هدیه کنم؟!

اصلن برای کسی مهم هستم؟! ..

تهه همه ی فکرهایَم بِ جاهای خوب تری نمیرسد!

آنوقت آرام میگویم:"خدایا! هدایتَم کن"



 

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۰۷
شهریور
۹۲

نمی دانم کجایی یا که ای  ، آنقدر می دانم

         که می آیی  که بگشایی گره از بندهای ما ،،

                                                                    بفرمائید فردا زودتر فردا شود، امروز

                                                                                      همین حالا بیاید وعده آینده های ما ،،

 


جمال یار

* جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی،، غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد،،

عنوان: قسمتی از دعای عهد

طراحی عکس: آقای علی عالی ابوذر

دوبیتی از مجموعه اشعار قیصر امین پور.


+ حضرت آیت الله بهجت /ره/ می فرمایند:

لازم نیست کِ انسان در پی این باشد کِ بِ خدمتِ حضرت ولی عصر /عجل الله/ تشرف یابد، بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسل بِ ائمه /علیه السلام/ بهتر از تشرف باشد.


  • ۱ نظر
  • ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۸
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۰۳
شهریور
۹۲


_ سکانس اول /چهارشنبه،30مرداد92/ :

داشت از بیماری کِ افتاده بِ جون ِ حجاب و عفافِ دختران ِ پاکدامن ِ ایران زمین، صحبت میکرد،، خواست برای مربیانِ عفاف و حجاب، از نوعِ رفتار در برابرِ برخورد با این بیماری چیزی بگه کِ مکث کرد،، گفت بفرمائید؛ چشم ها بِ سمتِ خانم ه محجبه  وسط ِ سالن چرخید!،،، دختر خانم ه بیست و أندی ساله ای بالحنِ کمی ناآرام، حرف از ریشه یابی میزد، میگفت باید پیشگیری کرد، نه اینکِ شروع کنیم بِ درمان ه ...

انگار یه چیزی وادارم میکرد بِ فکر کردن، کِ تقصیرِ کارها از کجاست/؟!/ یقه ی کدوم موجود ِ سازمانی یا انسانی رو باید گرفت/؟!/ اینکِ کسی رو پیدا کنیم تا بارِ تقصیرات رو بندازیم رو کولِش،آیا ویروس ه بی حجابی کشته میشه/؟!/،،، تو این افکارِ سرگردون و حیرون، دست و پا میزدم کِ صدای استاد رسید بِ گوشم : « افراد سه گروه أند،،، اونایی کِ نمیدونن، نمیتونن وَ نمیخوان،،، ... »

از افکاری کِ دخترَک انداخت بِ ذهنم، سعی کردم بیام بیرون، وَ به راهکار های آقای وزیری بیشتر گوش بدم و عمیق تر شَم! (غرق بودن تو افکار ِ بی نتیجه ی خودم، نذاشت بفهمم آخرِ ریشه یابی بِ کجا رسید!)


_ سکانس دوم /پنج شنبه،31مرداد92/ : 

خانم فیاض بخش، با نگرانی و ناراحتی ه عمیقی برامون صحبت میکرد: (از حرفاش لَجَم میگرفت!)

بچه ها، هیچ وقت از یادم نمیره، سال 73 یا 75 بود کِ یه نامه ی سرّی رو بِ دست ِ ما رسوندن، یه روزنامه از لندن کِ یه قسمتِ روزنامه برای تخریب کردنِ ایران، تو 90بند، توضیح داده بود، چند بندِشو یادمه :

+ کاری کنیم ذهنِ مردم نسبت بِ ولایتِ فقیه، آشفته شه،،

+ کاری کنیم مسجد ها خلوت شه،،

+ باید کاری کرد تا لوازم ه آرایشی با قیمت ارزون، و بِ صورتِ فراوون، تو ایران پخش شه،،

و ،،

نتونستم جلوی افکارِ دَرهَمِ ذهنمو بگیرم، فکرم از هر سمتی کِ میرفت، تهش میرسید بِ بچه های بالا!

همون هایی کِ میدونستن قراره چه اتفاقی بیفته و کاری نکردن،، اونایی کِ برای آینده ی شوم ه اون 90بند، دل هم نسوزوندن! چه برسه بِ وقت! ،، اینایی کِ رنگِ چرکین مالیدن بِ رسانه و فیلم و سینمای ایرانِ اسلامی،، آدمای بسیار شریفِ گشتِ ارشادی کِ بیشتر باعثِ عقده ای شدن ِ دخترای نجیبِ ایرانی شدن،، از بچه های بالا بیایم پایین تر و برسیم بِ آدمای بی جرأتِ لوازم و تحریر فروشی، کِ از ترس بِ فروش نرسیدنِ اجناسِ شون، پناه آوردن بِ کیف و دفترای باربی، بنتن، هانامونتانا، برتز و ..  برام مسئله ست! اینکه کسایی کِ فیلم های کارتونی ه بعضا" سکسی رو ترجمه میکنن و بانهایتِ خودخواهی، بِ فروش میرسونن، شده نیم مثقال هم بِ روحیاتِ بچه های خودشون فکر کنن!! (حالا بچه های مردم بماند!)

این روزها، خیلی بیشتر برای هدایت شدنِ خودمون و خودشون، دعا میکنم،، این روزها، سفت تر چادرِ مشکیِ ساده ی سرمو نگه میدارم کِ با این بادها حتی نلرزه!! این روزها، یه حسی شبیه دلسوزی1 میچسبه بِ دیواره ی نازکِ دلم، وَ یه باری2 انگار رو دوشم سنگینی میکنه،، این روزها، بیشتر بِ این فکر میکنم کِ واقعا" همسر داری و تربیت فرزند، انقد سخته؟ نشوندنِ همسر پای ماهواره ی اجنبی جماعت، از بی غیرتی ه خانمِ خونه ست، یا از بی عرضه گیش/؟/ پوشوندنِ شلوار با فاقِ 10سانتی پای پسرخان، یا روسری ه 20 سانتی سَر دختر جان! از حسِ زیبایی طلبیِ مادرِ اون چهاردیواری ه یا بی حیاییش/؟/ ،، این روزها، حجم ه فکریم، دستِ رفتارای چهارتا ناخوله مثلن روشنننننفکر، گیر کرده،،



اضافات:

* عنوان: آیه 59 سوره ی احزاب

1: استاد وزیری فرمودن:

میزان تأثیر تبلیغِ ما در مخاطب،

بِ میزانِ تحمل ِ ما نیست!

بِ میزانِ دلسوزی ماست،،

2: بعد از یه دوره آموزشی ه دوروزه

حالا شدیم مثلن مربی :|

وبسایت مربوطه (+)

+ خانم فیاض بخش(+)نماینده ی مجلس

برای دوازده سال .

 +بیراه نگفت اینجـــا (+)



  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۷
مرداد
۹۲

تا چند روز پیشا، میگفتم درس خوندن سخت ترین کار ِ دنیاست،،، اینکه مثلن حجمِ یه سری اطلاعات رو تا نخورده، صاف و مرتب، بچینی وسطِ قفسه ذهنت، یا بخوای خیلی هدف دار بهش اوج بدی، و درست سر ِ جای خودش، میونِ ترافیکِ میدونِ اطلاعاتِ مغزت، با ناز فرود بیاد !!

اما

از همین چند شب پیش های شیرین ِ خودم، خوب تر فهمیدم، فراموشی اصلن عین ه آب ِ خوردن نیست، اتفاقن درست شبیه نوشابه گاز داره، و باید بگم باعثِ وَرَم ه مخت میشه،، اونجا بود کِ یادم افتاد درس خوندن آسون تره !

آخه چطور میشه خاطراتِ تلخ و شیرینی کِ یه گوشه ی دنج ه ذهنت، خیلی مظلومانه نشسته، از دریچه فوقانی مغزت بیرونش کنی و باخیال ه آسوده از راحتی ه وزنِ سنگینِ ش، بعد از سپردن بِ فراموشی، بگیری راحت بخوابی ؟ حتی با ناز و ادا، وَ خیلی دلسوزانه هم نمیشه بیرونِش کرد، چه برسه بِ لگدمال کردنش !

بیخیال شدن از یه روزایی کِ شاید هیچ وقت ه دیگه تکرار نشه، حتی دردمند و درد پهلو و دردسر دار تَراش! حتی بیخود و رنجور و غمگین تَراش هم ! آسون نیست، حلقوی یه دور میزنه و میاد راست ه گلو، همون جا هم زمین گیر میشه.. عین ه آب ِ خوردن نیست، اما عین ِ شیر فلکه باز خیلی راحت از چشات میچکه،،

فراموش نشدن ِ بعضی از مثلن خاطرات، ایرادِش از خودِ وجودیش نیس،،، ایراد از نیمچه مغز ِ تَن ه پنجاه کیلویی نیس،،، ایراد از دریچه فوقانی تحت الشعاع حافظه ی فرسوده نیس،،، ایراد از دخترونه بودنِ ذهنِ آشفته نیس،،، ایراد از دل ه ترک خورده ای ه، کِ عادت کرده دست بندازه رو چیزی کِ آدم و عالم میگن نه !


فراموشی


دو نقطه :

1: دلمون با مشت و مال های زندگی وَر اومده شده این،

خدایی کِ شما باشی! بیشتر تر صبوری کن با ما،،


2: من فکر میکنم روزهای زجری تر، تب دار و مرض دار تر،

روزهای پر از دست انداز و چاله چوله دار تر،

با اینکه حوصله بَره، اما ارزشمند تره ..

آخه تنها روزایی ه که خدا رو رساتر و جون دار تر صدا میکنی

نظرت؟



  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۴
مرداد
۹۲


+ ببین! همینه کِ هست، همه میگن خوب نمیشه، میگن زمان میخواد،،، چیه؟ چرا گریه میکنی؟ خجالت میکشی؟ از چی؟ واسه چی؟ فک کردی زندگی ه بقیه تو آسموناست؟،،،پس واسه چی بِ دختر همسایه میگفتی کِ خوشبختی؟ اصن خوشبختی رو تو چی میبینی؟،،، با توأم دختر ! مگه خوشبختی بِ این نیست کِ خدا هرچند وقت درمیون یه نیشگونت بگیره، بعد تو از درد بگی اوخ ؟!! چرا اینجوری نگام میکنی؟ مگه خودت نگفتی آدم تا یه نی نی ه خشگل میبینه، باید لپای نی نی رو از جاش بکنه بعد گاز بگیره و بگه: هوممممم، چِ خوش مزه ست،، بعدِشم میخندیدی!!خودت گفتی دیگه! میگفتی مامان خوشحالم کِ خدا رهام نکرده،،،

خدا خواسته نیشگونت بگیره دیگه! بالاتر از خواستِ خدا هم هست؟ یادت نیس برا همکلاسیت از صبرِ خدا میگفتی؟ یادت نیس؟،، میگفتی دلـت میخواد صبور باشی! میگفتی میخوای دلـتو جوری تربیت کنی کِ بهش بگن: ماشاالله ماشالله چِ دلِ بزرگی !! حالا اومدی اینجا، این وقتِ شب، رو پله، زیر آسمون، گریه میکنی کِ چی بشه؟،، خودت گفتی آدمای بزرگ دردهاشونو پشتِ لبخندهاشون قایم میکنن،، بخند دیگه !! پاشو دِتـِرَم.. پاشو :)


++ من، هی گریه میکنم و حرف نمیزنم .. تو، هی نگاهم میکنی و لبخند میزنی ..



اضافاتِ دلی :

1: مامانم میگن: یادبگیر بین چیزیایی کِ میخوای و چیزایی کِ نیاز داری

تفاوت قائل بشی!

درست نیس هرچیزی کِ دلت بخوادُ بگی میخوام :|

2: بچه تر کِ بودم، بهت میگفتم:

دوس دارم هرچیزی کِ تو دوس داشته باشی رو

دوس داشته باشم!

یادته خدا؟

حالا کِ بزرگ تر شدم، انگار خیلی چیزا یادم رفته..

3: بعد از هربار اشک ریختنَم

انگار کِ دستی کشیده باشی بِ قلبم!

انگار کِ نگاهَم کرده باشی و لبخند زده باشی!

درست همون جایی کِ بارون میشدم!!

اونوقت خیلی آروم ترم ..


بی ربط : اینجا قشنگه ..




  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۰
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۲۲
مرداد
۹۲


یک روزِ بارانی، بی رمق روی مبل مشغول ِ بازی با گوشی أت ( قبل تر میگفتیمَ ش جان! ) باشی .. یک آن هیجانِ خیس شدن خوره شود بِ جانت، بلند شوی و قدم برداری سمت ِ در، سمتِ ایوان، کنارِ پله، زیر آسمانِ خدا و ..

و باران آنقدر تماشایی باشد کِ دلت بِ قدرِ ذره ای هم سیر نشود!، با شوق ِ بچگانه ای بروی وسطِ حیاط، یه لنگه پا، یک دور بچرخی و اصلَن هم دستِ خودت نباشد، اینکه بخواهی جیغ بکشی!! اما خیلی دخترانه مهارش کنی و بِ روی خودت هم نیاوری ..

با شوق و هیجانِ بیشتر بروی سمتِ اتاق و بخواهی تمامِ انگشتانت را حلقه کنی دورِ مچِ دست ِ برادرت کِ ببری أش زیرِ باران تا خاطراتِ بچگی هایتان هوا بخورد، زنده شود! و در عینِ ناباوری همه ی شوقت خنثی شود! وقتی زمین خوردن وسطِ بازی فوتبال و کمردرد ِ دو روزه برادرت بیفتد وسطِ ذهن ِ عجولَ ت ..

حالا تو بمانی و دلی کِ هنوز سیر نشده!،،، تشنه تر بروی زیر باران کِ دعا بخوانی..

قبل تر از مادر بزرگ شنیده بودی: بارانِ رحمت، شفای دل هاست.. و یادت بیاید که دلت تب دار است و بیمار، کِ بخواهی زیرِ رحمتِ خدا شفا بگیرد .. شاید این دل (گل ِ آدمی زاد!) وقتی خیس شود، کمی راحت تر بتواند بذر خوبی ها را جذب کند!

این شود کِ بخواهی بروی زیرِ حجمِ سنگینِ بغضِ آسمان.. کِ حالا شده اشک (همان باران)،،

.. کِ زیر باران باشی، کِ دستِ خودت نباشد، کِ نتوانی آشفته حالی ه دلت را مهار کنی، کِ دلت دعای توسل بگیرد،،،

دیگر نفهمی خیسی ِ گونه أت از اشکِ خودت است یا اشکِ آسمان !

..

.. کِ دلت بیشتر بگیرد و..  بیشتر دعا کند و .. بیشتر یاد امامی بیفتد کِ همیشه بوی باران میداد، بیشتر العجل العجل بخواند.. و اصلَن دستِ خودت نباشد! کِ یک قطره بچکد وسطِ انتهایی ِ دریچه ِ دهانت! درست همان لحظه یاد ِ سرسلسله ی سقای کربلآ، میانِ باران، آتش بیاندازد بِ جانت و دست خودت نباشد کِ هی دور ِ خودت بچرخی و..

و حواسَ ت همچنان پرتِ دلت باشد! و حتی لحظه ای هم ذهنت را نگران ِ خیسی و سرما خوردگی و غیره! نکنی.


+ و این باشد لحظاتِ آرامش بخش ِ بعد از ظهرِ یک روزِ تابستانی گوشه دفتر‌ِ خاطراتت!

این خاطرات درست وقتی یادت بیاید کِ برادرت شلنگِ شیر آبِ باز! را برایت نشانه رفته !!


باران


* عنوان: سوره شوری، آیه 28

و اوست خدایی کِ باران را پس ز ناامیدی خلق میفرستد ..


* یک جایی خوانده بودم:

این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را،
فرصتی برای
خشک شدن نیست
...

+ تو امااصلَن گمان نکن شبیه ِ حالِ من باشد!

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۱۹
مرداد
۹۲


چقدر خوب بود این شب ها، کِ زیر سایه کلمات بلندمرتبه تو، خودمان را تکاندیم! دوباره متولد شدیم..
چقدر این شب ها راحت تر با تو دل دله کردیم، بغض شکستیم، گونه هایمان سیراب از اشکی شده بود کِ بهانه ی تو را داشت..
چه لحظه های آرامی بود شب های رمضان/!/ وقتی فارغ از غم های سنگین دنیا، تو را زمزمه میکردیم، جوشن ِ کبیر میخواندیم..
با امید صدایت میزدیم یا ستارالعیوب، یا غفارالذنوب.. و تو بِ ما لبخند میزدی، اشتباهتمان را یکی یکی کِ نه! یکجا جدا کردی تا خالص شویم، تا امیدوار بِ خودمان شویم ..

چقدر خوب بود این شب ها، کِ زیر سایه کلمات بلندمرتبه تو، خودمان را تکاندیم! دوباره متولد شدیم.. 
حالا با این دلهای کودکانه کِ با هر تلنگری میشکند، پشتِ دیوارِ بلندِ انتظار، هِی سَرَک میکشیم تا صاحب ِ صبر ببینَدِمان ..
کِ بگوییم: دوستش داریم ..
کِ بگوییم: با تو دوست شدیم ..


دو نقطه :


1: جشن ِ /دوستی با خدا/ مبارک..

دلتان عیدآنه، عیدتان دلآنه :)


2: عید فطر آمد، /اما/ او کِ باید می آمد! نیامد،

گمان کردیم مشکل از ما باشد،

خواستیم این بار ما بیاییم، بیشتر بِ خودمان بیاییم ..

دعا کنید.


3: چند وقتی می شود کِ در این فضای مجازی کمتر بودم،

/خیلی کمتر/

این را صرفا" بِ این خاطر میگویم

کِ بتوانم علت سَر نزدن بِ دوستانم را توجیه کنم!

در برابر لطف ِ بعضی از دوستان خجالت زده ام،

اما سَرِ فرصت جبران محبت میکنم /ان شاء الله/


بی ربط : بخونید +


+ بعد نوشت‌:

متأسفانه بِ طور خیلی اتفاقی و بِ علتِ اشتباهِ خودم، این مطلب حذف شد و مجبور بِ بازنویسی شدم.. بدترش اینجاست کِ حتی نظرات رو هم نتونستم بخونم :(

از دوستانی کِ نظر فرستادن معذرت میخوام ..

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
۰۵
مرداد
۹۲

...

.. کِ گاهی بخواهی از خودَت بیرون بیایی،

بیرون بیایی و از خودَت دور شوی، پشت سرَت را نگاه نکنی، تندتر بروی و دور تر شوی، بگذاری قسمتی از خودَت همان جا بماند، بمیرَد ..

بگذاری و برَوی، بعد داد بزنی ..

داد بزنی همه بفهمند رفته ای، همه بفهمند قسمتی از خودَت رفته است، دیگر نیست، همان جایی کِ هیچ کس نیست، کِ هیچ کس پیدایَش نمی کند ..

بگذاری خودَت همان جا رها شود، بین ِ همان کسالت ها، سیاهی ها .. و جایی دیگر، ملیح تر، مهربان تر، پاک تر، رنگی تر، آرام بگیرد ..

...

...

.. کِ آرامش بگیرد ..

دورتر رفتن

* نمیدانم چ انگیزه ای داشتم برای انتخاب ِ این عکس!

* عنوان قسمتی از دعای کمیل.


دو نقطه :

1: اگر کسی پیدا شود، دستم را بگیرد،

مرا برساند بِ بچگی هایَم

تا از اول بِ دنیا بیایَم،

باز هم یک جایی هست کِ باید دور شوم .. 

2: این مسیر، کِ ناچاری از آن عبور کنی،

کِ زودتر دورتر شوی،

چقدر خوب تر میشوَد اگر از باغ ِ خدا بگذرد ..

3: حلال کنیم /د/ .

ببخشیم تا ببخشند!

برای شب های قدر برنامه بریزیم،

قبل از اینکه برنامه بریزند!

4: دعا کنیم /د/ ..


» بعد نوشت: تاریخ این پست گذشته است!! اما حال و احوالمان یکی ست !!

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ